کد مطلب:140270 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

رسیدن موکب همایونی به قصر بنی مقاتل
ملا حسین كاشفی در روضة الشهداء می نویسد:

چون حضرت از منزل زباله رحلت فرمود به قصر بنی المقاتل رسیدند سراپرده ای دیدند زده و نیزه ای به زمین فرو برده و شمشیری از آن آویخته و اسبی بر آخور بسته امام حسین علیه السلام پرسید كه صاحب اینها كیست؟

گفتند: عبیدالله بن الحر الجعفی كه از اعیان كوفه است و از مبارزان زمان و دلیران دوران، به قوت و شوكت سرافراز است و از اكفاء و اقران خود ممتاز.



در آهنگ چون شیر غران بود

گه جنگ شمشیر بران بود



امام حسین علیه السلام حجاج بن مسروق جعفی را كه از قبیله ی وی بود به طلب او فرستاد، حجاج سلام و پیام آن حضرت را بدو رسانید.

عبیدالله گفت: ای حجاج امام حسین مرا از برای چه می طلبد؟

گفت: تا با او همراه باشی اگر در دفع اعداء سعی كنی ثواب عظیم یابی و اگر تو را بكشند درجه شهادت علاوه بر آن گردد.

عبیدالله گفت: من از میان اهل كوفه به جهت آن بیرون آمده ام كه مبادا امام حسین بدان دیار رسد و كشته شود و من در میان كشندگان وی باشم و بدان ای حجاج كه مردم كوفه بنابر محبت دنیا از خاندان نبوت برگشته اند و به پسر زیاد پیوسته و مال فانی را بر نعیم باقی گزیده و من نه طاقت حرب ایشان دارم و نه به موافقت ایشان سر همت فرو می آورم.

حجاج بازگشته صورت حال را به عرض امام علیه السلام رسانید، امام حسین علیه السلام خود برخاست و به نزد عبیدالله بن الحر قدم رنجه فرمود، ابن الحر شرائط تعظیم و لوازم تبجیل به جای آورده آن حضرت را به جای نیكو نشانید و خود در خدمت ایشان ایستاد.


امام حسین علیه السلام فرمود: معارف شهر تو به من نامه ها نوشته، رسولان فرستاده اند كه ما همه اعوان و انصار و یار و هوادار توئیم امید ما این است كه متوجه این جانب شوی تا ما به شرائط جان سپاری قیام نمائیم، اكنون می شنوم كه روی از راه هدایت برتافته به بادیه ضلالت و غوایت شتافته اند و تو می دانی ای عبیدالله كه هر چه كنی از خیر و شر بدان مثاب و معاقب خواهی بود و من تو را امروز به معاونت و مناصرت خود می خوانم اگر اجابت كنی فردای قیامت شكر تو در پیش جدم مصطفی صلی الله علیه و آله بگویم.

عبیدالله جواب داد كه مرا به یقین معلوم است كه هر كه متابعت تو نماید در آخرت بهره ی او از مثوبات كامل و نصیب او حظ وافر و شامل خواهد بود، اما چون كوفیان با تو در مقام معاداتند و در آن دیار ناصر و معینی نداری و با تو معدودی چند بیش نیست غالب ظن من آن است كه تو مغلوب خواهی شد و لشگر یزید بسیار است و من یك تنم پیدا است كه از یاری من چه آید، مرا معاف دار و این مادیان من كه ملحقه نام او است قبول فرمای به خدای سوگند كه این اسبی است كه از عقب هر جانور كه تاخته ام بدو رسیده است و هر كه از پی من تاخته گرد مرا درنیافته و این شمشیر هم سیفی صارم است و از مبارزان عرب كم كسی را چنین سلاحی باشد توقع می دارم كه به قبول این تحفه محقر منت بر جان من نهی.

پای ملخ ز مور سلیمان قبول كرد.

امام برخاست و گفت: من به طمع اسب و شمشیر پیش تو نیامده بودم بلكه از تو توقع معاونت و مظاهرت می داشتم تو قبول نكردی مرا بمال كسی كه جان خود را از من دریغ دارد التفاتی نیست.

راوی گوید: بعد از واقعه آن جناب عبیدالله جعفی بر تقصیر خویش تأسف خورد و در آن باب ابیات دردآمیز گفت چنانچه در تاریخ ابوالمؤید موفق بن احمد المكی مسطور است و چون در مبدأ تألیف این اوراق مقرر شده كه متصدی


ایراد ابیات عربی نگردد مگر آنچه ذكر آن ضرورت بود چه استماع آن در اثنای اخبار فارسی زبان را سبب توزع ضمیر می باشد لاجرم بر ایراد ابیات جعفی اشتغال نرفت و مضمون آن اینست.



زهی حسرت كه چون شاه شهیدان

مرا گفتا قدم در نه به یاری



چرا همراه آن حضرت نرفتم

نورزیدم طریق حق گذاری



اگر در كربلاء می گشتم آن روز

شهید راه او در دوستداری



بسی بودی به فردای قیامت

مرا از لطف حق امیدواری



كنون او رفت و من از روی تقصیر

بماندم در مقام شرمساری



به صد زاری دمادم می كشم آه

ولی سودی ندارد آه و زاری



مؤلف گوید:

بسیاری از مورخین از جمله مرحوم مفید در ارشاد نوشته اند كه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بعد از كوچ كردن از منزل زباله وارد وادی عقبه شدند به روایت ایشان چون امام علیه السلام و اصحاب باوفایش شب را در زباله به سحر رساندند سحرگاه حضرت امر فرمودند كه اهل اردو آب بردارند و روانه شوند، حضرات آب بسیاری برداشته و از آن مكان خارج گشتند همه جا می آمدند تا به وادی عقبه رسیدند در آنجا نزول اجلال نمودند پیرمردی از قبیله بنی عكرمه بنام عمرو بن لوذان محضر مبارك امام علیه السلام رسید از آن حضرت پرسید: به كجا قصد دارید بروید؟

امام علیه السلام فرمودند: به كوفه.

عمرو عرض كرد: یابن رسول الله تو را به خدا سوگند می دهم كه از اینجا برگرد و به این شهر وارد مشو زیرا نمیروی مگر رو به نوك نیزه ها و تیزی شمشیرها و از این گونه كلمات زیاد ایراد نمود.

امام علیه السلام فرمودند: ای مرد آنچه تو می گوئی و از آن خبر می دهی بر من مخفی و


پوشیده نیست ولی اطاعت امر الهی واجب بوده و تقدیرات ربانی واقع شدنی است سپس فرمودند:

بخدا قسم این جماعت سفاك و ستمكار است دست از من برنخواهند داشت تا آنكه دل پر خونم را از اندرون بدر آورند و پس از آنكه مرا شهید كردند حق تعالی بر ایشان كسی مسلط كند كه آنها را ذلیل ترین امت ها گرداند.